نگاهت راچرابگرفتی ازما مهیاکرده ای بالت به پرواز سفرخواهی نمودای یارزیبا؟
چراراهی شدی ای یاررعنا مگرازماچه دیدی ای فریبا
که رخ پنهان نمودی ازنظرها دلم ازداغ رویت درفغان است
به روزوشب میان خون روان است
زهجرروی توجان میدهدجان
سرشت زندگی بی توخزان است
خزان زندگی مرگ جاودانست